گروه فرهنگي مشرق- چند هفته اي است که شبکه سوم سيما پخش سريالي را با عنوان ستايش آغاز کرده است.داستان اين سريال که به کارگرداني سعيد سلطاني آماده پخش شده و روي آنتن رفته است؛ در بحبوحه جنگ ايران و عراق آغاز مي شود. درام در ميان دو دوست شکل مي گيرد. طاهر که سربازي منقضي خدمت بوده و به خانه باز مي گردد و محمد که از جبهه فرار مي کند.
پدر طاهر حجره داري در ميدان بارفروش هاي تهران و پدر محمد چاپخانه ي کوچکي در بازار دارد.محمد خانواده اي مذهبي دارد و پدرش به اينکه پسرش به جبهه رفته و در راه خدا مي جنگد افتخار مي کند و پدر طاهر نيز با وجود اينکه پيش از سربازي مي خواست تا پسرش را به صورت غير قانوني از مرز خارج کند از بازگشت پسرش خوشحال است. داستان زماني اوج مي گيرد که راز محمد با آمدن نماينده دادستاني به نزد پدرش که به احترام پدر اقدام به دستگيري او نکرده اند بر ملا مي شود.
محمد کشيده محکمي از پدر مي خورد و بعد ديالوگ هاي ميان اين پدر و پسر رد و بدل مي شود. محمد يک چيز مي گويد؛ آنها از يک جنس ديگر هستند, من نمي خواهم بميرم. سخن از تکه تکه شدن و خوردن خمپاره در شکم، متلاشي شدن سر و.... به ميان مي ايد و پسر مي گويد که نمي خواهد اينگونه بميرد.
روزنامه جام جام درباره اين سريال در شماره دوشنبه هشتم آذر ماه مي نويسد: "ستايش داستان دو پدر را بازگو ميکند. حشمت فردوس و محمود نادري پدراني هستند که تمام اميدشان را به آينده پسرانشان بستهاند تا شايد آرزوي ديرينهشان به بار بنشيند.حشمت فردوس بقاي نظامي را که ريخته است ميخواهد و محمود نادري ادامه اعتقاداتش را. اما در عمل اتفاقات ديگري ميافتد."
جام جم ارگان صدا و سيما چند روز بعد يعني در روزيازدم آذر همين خبر را با اندکي تغيير تکرار مي کند و البته همين توضيحات را درباره سريال منتشر مي کند.حالا چند قسمتي است که سريال آغاز شده است و توضيحات روزنامه صدا و سيما در تبليغ سريال جمعه شب هاي شبکه سه رمز گشايي مي شود.
ستايش داستان کدام آدم ها است
حشمت فردوس بارفروش سرمايه داري که به گواهي خودش آن قدر ثروت انباشته است که هفت پشت بعد از او هم تامين مي شوندبراي کدام نظام مي جنگد؟ او مي خواهد پسر کوچک و دردانه اش طاهر برخلاف پسر بزرگتر به ميل پدر ازدواج کند و به قول او سري در سرها در بياورد، هدف او نيز پزشکي است که مسئوليتي دولتي دارد و با حشمت خان دوستي نزديک. با خدم و حشم و راننده به ديدار حشمت مي آيد، ظاهري موجه و مذهبي دارد، سر سفره رنگين حشمت مي نشيند و در آخر ماشين خدمتش را لبريز از صندوق هاي ميوه مي کنند و راهيش مي کنند. حشمت به پسرش مي گويد وصلت با اين خانواده تو را به هر جايي که فکر مي کني مي رساند، کنايه پدر براي روي کردن به صاحب قدرت هاي امروز به جاي صاحب منصبان ديروز است؛ و اين همان احياي نظامي است که جام جم از آن مي گويد.
در مقابل محمود نادري، که در کوچه هاي محله هاي قديمي و سنتي جنوب شهر خانه دارد، همه اميدش به سينه به سينه شدن فرزندش با دشمني است که خاک کشورش را به توبره کشيده، افتخارش اين است که پسرش مانند خيلي از هم سن و سال هايش سينه سپر کرده تا پاي بعثي جماعت به تهران نرسد؛ بگذريم از اعتقاد فرزندش که روايت جالبي است از کتابهايي که اين روزها درباره جنگ مد شده است و به رسم سانتي مانتال هاي پاريس نشين و سربازان به آخر خط رسيده جنگ دوم جهانگير و جنايات کاران ويتنام ، فقط و فقط، مقاومت خون دربرابر سرب و فولاد را که تنها حمايت کننده اش ايمان و اعتقاد بود، شکم هاي پاره شده و سرهاي متلاشي شده و دستها و پاهاي بريده مي بيند.
سهم افراسيابي ها دستواره ها از تلويزيون
جنگيدن با دشمني که به خانه ات هجوم کرده است، به قول جام جم تنها اعتقاد پدر محمد است و البته بخشي از افکت ها و دکورسازي ها ماجرا را در بر مي گيرد. حالا به قول همان روزنامه " حشمت فردوس بقاي نظامي را که ريخته است ميخواهد و محمود نادري ادامه اعتقاداتش را." بله در عمل اتفاقات ديگري مي افتد که هيچ ربطي هم به اعتقادات پدر محمد ندارد. اعتقاداتي که بسياري از پدران و مادران اين سرزمين بچه هاي خود را براي آن قرباني کرده اند. پسر خوب داستان- اگر استدلال هاي محمد را جدي نگيريم و به او به واسطه فرار از جبهه حق ندهيم- طاهر است که او هم حداکثر اختلافش با پدر در ادامه تحصيل بوده و داستان از کنار آن مي گذرد. دست اندرکاران سريال خبر از يک داستان اجتماعي مي دهند که از دهه 60 آغاز شده و در سال هاي بعد پيگيري مي شود و اين يعني اينکه احتمالا اين جنگ نقش چنداني در داستان سريال نخواهد داشت و تنها زمينه اي براي شکل گيري شخصيت ها و ماجرا ها خواهد بود. هم عدل قرار گرفتن اعتقادات پدر حزب اللهي با پدر سرمايه دار قدرت پرست هم از آن اتفاقاتي است که گذشتن از کنار آن فرصت را براي ديدن باقي ماجرا فراهم مي کند اگر چه اتفاق کوچکي نيست.
ما مرد جنگيم!
از برخي نماهاي قسمت اخير سريال هم مي شود گذشت مانند نمايي که محمد در مقابل مجلس ختمي که براي يک دانشجوي شهيد گرفته اند با طاهر بر سر نرفتن به جبهه بحث مي کند و برايش با ضجه مي گويد که يک بار مردن ساده است اما من در جبهه چندين بار مردم، يک بار با بيسيم چي که مغزش متلاشي شد، با حاجي فلاني که بهمان شد، با سرگروهبان فلاني که ان طور شد و همه اين فلان و بهمان ها به خاطر اين است که نگارنده نمي خواهد جملات آن جوانک هنرپيشه را در توصيف جنگ تکرار کند؛ حال اينکه طاهر همه اينها را در حالي مي شنود که مات و مبهوت به محمد چشم دوخته و پشت سر او جمله از امام خميني بر روي پلاکارد ديده مي شود:"ما مرد جنگيم..." و همزمان صداي محمد را در تصوير مي شنويم که از ترس مي نالد و از خون و اجساد قطعه قطعه در جنگ مي گويد و الخ.
غرض همه اين کنايه ها و گاه واژه هاي تلخ نه رد کردن امکان وجود خانواده هاي مذهبي جنوب شهر نشين بود که احتمالا فرزندشان از جنگ مي ترسيد، نه دروغ دانستن کشته شدن و قطعه قطعه شدن در ميدان جنگ هدف اين روايت تعريض گونه به حساب مي آمد اما تعجب اينجاست که آيا همه روايت جنگ همين است که دست مايه اين داستان شده؟ داستاني که قرار است تا در دو فصل بيش از چهل قسمت ساخته شود و نزديک دو سال بيننده تلويزيون را با خود همراه کند، تعريفش از جنگ از تلاقي همين دو ديدگاه در آمده است. پس آن خانواده اي که پنج پسرش را يکي يکي سالم و سلامت و با لب خندان به عشق امام انقلاب و اتفاقا اعتقاداتش به جبهه فرستاده و قطعه قطعه تحويل گرفته کجاي داستان هاي درام هاي شب جمعه تلوزيون قرار دارند.
حتما آقاي ضرغامي معتقدند که به آن دسته به اندازه کافي پرداخته شده و حالا نوبت حاشيه نشين ها و فراري هاي از جبهه است باور نمي کنيد سري به آرشيو توليدات سيما بزنيد خيالتان راحت مي شود و به تهيه کنندگان حق مي دهيد.
نمي دانم آيا جناب مهندس پدر شهيدان افراسيابي را مي شناختند يا قبل از وفاتش مي دانستند که بخشي از ثباتي که امروز کرسي مديريتشان بر آن استوار است مديون خون پنج فرزند رشيد ايشان بوده هست يا خير.
يا اصلا نه آن پيرمرد را مي شناختيد که از کوچه پس کوچه هاي محله خزانه تهران که گاه نمي توانيد به تمام قامت از ميان کوچه هايش عبور کني حماسه هايي به نام برادران دستواره را به انقلاب تقديم کرد. آيا تا به حال پايتان به خزانه رسيده است؟
ستايش شما و کاري که بدن هاي قطعه قطعه کردند
اين ها را داشته باشيد، تازه پايمان را از تهران بيرون نگذاشته ايم. محمد و طاهر نماينده کدام خانواده ها هستند، شما بگوييد. فرض که ما زود قضاوت کرده ايم. فرض که داستان به شکل ديگري مي شود. فرض که داستان تنها از جنگ به عنوان محملي استفاده مي کند، مگر سهم خانواده ها جوان داده از رسانه تحت مديريت شما چقدر بود؟ به اندازه همان آقاي دکتر ملي گرا که نبرد خرمشهر را که نام عملياتش " الي بيت المقدس" بود تبديل به خطابه اي ملي گرايي و وطن پرستي نمود. سهم اين خانواده ها اين است؟ حالا جنگ تبديل شده است به يک محمل دراماتيک و ما مرد جنگيم امام که اشاره شيران شرزه اي دارد که با وجود صدها زخم پايشان از خط مقدم بريده نمي شد، پامال سخنراني هاي شبه روشنفکري يک بچه مزلف فراري از سربازي مي شود؟
متخصصان نوشتن درام، نقطه زنده شدن داستان را از يک تضاد مي بينند و به نظر مي آيد اين تضاد در درگير شدن اعتقادات يک جفت پدر و فرزند به دست کارگردان محبوب شما بدست آمده است، اما حاشا که يا خبر نداريد از آنچه در زيرمجموعه شما در حال پخش است و يا اين که فراموش کرده ايد که اعتقادات جواناني که مانند محمود نادري فکر مي کردند بود که امروز کارگردانان مورد اعتمادتان فيلم مي سازند و روانه آنتن و فکر و ذهن نسل جديد مي کنند که اگر نبودند آنها و اگر همه کشور مانند خانوادهاي مورد علاقه شما در " ستايش" بودند، حالا بايد فيلم هاي شما به زبان عربي و انگليسي و ... و با زيرنويس فارسي پخش مي شد؛ بگذريم که چه بر سر اعتقادات مردم مي آمد.